سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جشن تولد های یک آمریکایی

دوستان عزیز سلام.

با شروع مدارس من به وبلاگم سر میزنم البته کمتر.

اگر هم نظر دادین و نتونستم بهتون سر بزنم ببخشید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاطرات جشن تولدهای یک آمریکایی

 

11سپتامبر1995:البته من آن روز هارا به یاد نمی آورم ولی آنطور که پدر و مادرم تعریف می کنند روز جشن تولد سه سالگی ام به من یک تفنگ آب پاش هدیه دادند.

 

11سپتامبر1996:من تازه 4 ساله شده بودم و همان روز بود که توانستم با تفنگ آب پاشم به هدف یعنی چشم بابام شلیک کنم!

 

11سپتامبر1997:جشن تولد 5 سالگی ام بود.فکرش را هم نمی کردم.مادرم برایم یک تفنگ واقعی خریده بود.خیلی جالب بود به هر طرف که تیر می انداختم سوراخ می شد!

 

11سپتامبر 1998:روز جشن تولد 6 سالگی ام بود.خاله ام به عنوان کادو برایم یک موشک انداز خریده بود.خیلی خوب شد. چون دیگر جلوی بچه های محل کم نمیارم!

 

11سپتامبر 1999:امروز جشن تولد 7 سالگی ام بود.وقتی از مدرسه به خانه آمدم.دیدم که چراغ های خانه خاموش است.ناگهان سرم خورد به سقف اتاق و افتادم پایین.چشم هایم را که باز کردم دیدم که یک تانک تک نفره با مسلسل برایم خریده اند!چند تا تیر هوایی شلیک کردم و........

 

11سپتامبر2000:مامان و بابا امسال واقعا سنگ تمام گذاشتند و روز تولدم یک سری کامل از انواع مسلسل های موجود در بازار را برایم خریدند.البته وجود اسلحه در خانه ما همیشه دردسر نیست.این جمله را مامان وقتی گفت که به کمک یکی از مسلسل هایم یکی از قابلمه هایش را تبدیل به آبکش کردم.چون آبکشمان پارسال رفت زیر تانکم و له شد!

 

11سپتامبر 2001:تنها دل خوشیم این است که بابا قول داده اگر پسر خوبی باشم سال آینده برایم یک بمب اتم می خرد.البته قبلش باید قول بدهم که زیادی آن ار انگولک نکنم.چون مامان می گوید اگر یک دفعه بترکد ممکن است در یک چهارم کره زمین تا 1000 سال دیگر هیچ موجود زنده ای پیدا نشود!

 


» نظر